گنجور

 
مولانا

یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی

چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی

داریم سری کان سر بی‌تن بزید چون مه

گر گردن ما دارد در عشق تو باریکی

شاهیم نه سه روزه لعلیم نه پیروزه

عشقیم نه سردستی مستیم نه از سیکی

من بنده خوبانم هر چند بدم گویند

با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی

عشاق بسی دارد من از حسد ایشان

بیگانه همی‌باشم از غایت نزدیکی

روپوش کند او هم با محرم و نامحرم

گویند فلان بنده گوید که عجب کی کی

طفلی است سخن گفتن مردی است خمش کردن

تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی