گنجور

 
مولانا

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی

ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر

آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی

ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم

یک دل چه محل دارد صد دلکده بایستی

بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی

اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی

آن باد بهاری بین آمیزش و یاری بین

گر نی همه لطفستی با خاک نپیوستی

از یار مکن افغان بی‌جور نیامد عشق

گر نی ره عشق این است او کی دل ما خستی

صد لطف و عطا دارد صد مهر و وفا دارد

گر غیرت بگذارد دل بر دل ما بستی

با جمله جفاکاری پشتی کند و یاری

گر پشتی او نبود پشت همه بشکستی

دامی که در او عنقا بی‌پر شود و بی‌پا

بی‌رحمت او صعوه زین دام کجا خستی

خامش کن و ساکن شو ای باد سخن گرچه

در جنبش باد دل صد مروحه بایستی

شمس الحق تبریزی ماییم و شب وحشت

گر شمس نبودی شب از خویش کجا رستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

آن روی به نیکویی خورشید جهانستی

وان یار به‌ زیبایی چون حور جنانستی

خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید

گویی‌ که دو جادو را آهنگ به‌ جانستی

گر راز دو زلفینش ایام بدانستی

[...]

مولانا

گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی

ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی

رستن ز جهان شک هرگز نبود اندک

خاک کف پای شه کی باشد سردستی

ای طوطی جان پر زن بر خرمن شکر زن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه