گنجور

 
مولانا

جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر

من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر

اوحی الیکم ربکم انا غفرنا ذنبکم

فارضوا بما یقضی لکم ان الرضا خیر السیر

کم قایلین فی الخفا انا علمنا بره

فاجرک لدینا سره لا تشتغل فیما اشتهر

السر فیک یا فتی لا تلتمس ممن اتی

من لیس سر عنده لم ینتفع مما ظهر

انظر الی اهل الردی کم عاینوا نور الهدی

لم ترتفع استارهم من بعد ما انشق القمر

یا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن

منک الهدی منک الردی ما غیر ذا الا غرر

یا شوق این العافیه کی اضطفر بالقافیه

عندی صفات صافیه فی جنبها نطقی کدر

ان کان نطقی مدرسی قد ظل عشقی مخرسی

و العشق قرن غالب فینا و سلطان الظفر

سر کتیم لفظه سیف جسیم لحظه

شمس الضحی لا تختفی الا بسحار سحر

یا ساحراء ابصارنا بالغت فی اسحارنا

فارفق بنا اودارنا انا حضرنا فی السفر

یا قوم موسی اننا فی التیه تهنا مثلکم

کیف اهتدیتم فاخبرو الا تکتموا عنا الخبر

ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا

اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر

ان الهوی قد غرنا من بعد ما قد سرنا

فاکشف به لطف ضرنا قال النبی لا ضرر

قالوا ندبر شأنکم نفتح لکم آذانکم

نرفع لکم ارکانکم انتم مصابیح البشر

هاکم معاریج اللقا فیها تداریج البقا

انعم به من مستقی اکرم به من مستقر

العیش حقاء عیشکم و الموت حقاء موتکم

و الدین و الدنیا لکم هذا جزاء من شکر

اسکت فلا تکثر اخی ان طلت تکثر ترتخی

الحیل فی ریح الهوی فاحفظه کلا لا وزر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۷۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجیرالدین بیلقانی

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر

گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی

گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
مولانا

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون تویی کشتی نوح چون تویی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر

وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی

گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها

[...]

سیدای نسفی

قامت همچو سرو او گشت به غیر جلوه گر

در ره او چو نقش پا خاک همی کنم به سر

سوی من آن نگار را کس نشدست راهبر

جذب محبتم کشد نیست بهانه دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه