گنجور

 
مولانا

آفتابی برآمد از اسرار

جامه‌شویی کنیم صوفی‌وار

تن ما خرقه‌ای‌ست پُر تضریب

جان ما صوفی‌یست معنی‌دار

خرقهٔ پُر ز بند روزی چند‌،

جان و عشق است تا ابد بر کار

به سر توست شاه را سوگند

با چنین سر چه می‌کنی دستار‌؟

چون رخ توست ماه را قبله

با چنین رخ چه می‌کنی گلزار‌؟

توبه‌ها کرده بودی ای نادان

گشته بودی ز عاشقی بیزار

عشق ناگه جمال خود بنمود

توبه سودت نکرد و استغفار

این جهان همچو موم رنگارنگ

عشق چون آتشی عظیم شرار

موم و آتش چو گشت همسایه

نقش و رنگش فنا شود ناچار

گر بگویم دگر فنا گردی

ور نگویم‌، نمی‌گذارد یار

جنه الروح عشق خالقها

منه تجری جمیعه الانهار

منه تصفر خضره الاوراق

منه تخضر اغصن الاشجار

منه تحمر و جنه المعشوق

منه تصفر و جنه الاحرار

منه تهتز صوره المسرور

منه یبکی الکئیب بالاسحار

ان فی العشق فسحه الارواح

ان فی ذاک عبره الابصار

ذبت فی العشق کی اعاینه

ما کفی ان اراه باثار

ان اثار تعجب اثار

ان الاسرار تستر الاسرار

کثره الحجب لا تحجبنی

ان ذکراک تخرق الاستار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه