گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر

وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی

گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها

دانه دل بخور، ولی دور که می پری مپر

شاه بتانی و بتان بنده تو ز بنده کم

غاشیه نه به فرق شان، بنده که می خری مخر

خسرو خسته را ز تو پرده دل دریده شد

یار، از آن دیگران پرده که می دری مدر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر

گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی

گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
مولانا

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون تویی کشتی نوح چون تویی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سیدای نسفی

قامت همچو سرو او گشت به غیر جلوه گر

در ره او چو نقش پا خاک همی کنم به سر

سوی من آن نگار را کس نشدست راهبر

جذب محبتم کشد نیست بهانه دگر

بیدل دهلوی

سعی نفس‌ کفیل ‌توست زحمت جستجو مبر

ربشه دواندنش بس‌ست پای رسیدن ثمر

درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست

سر به طواف پا بریم‌ گر نرسد قدم به سر

داغ فسون هستی‌ام معنی دل ز ما مپرس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه