جان خراباتی و عمر بهار
هین که بشد عمر چنین هوشیار
جان و جهان! جان مرا دست گیر
چشم جهان! حرف مرا گوش دار
صورت دل آمد و پیشم نشست
بستهسر و خسته و بیماروار
دست مرا بر سر خود مینهاد
کای به غم دوست مرا دست یار
درد سرم نیست ز صفرا و تب
از می عشق است سرم پرخمار
این همه شیوهست مرادش توی
ای شکرت کرده دلم را شکار
جان من از ناله چو تنبور شد
حال دلم بشنو از آواز تار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر "جان خراباتی و عمر بهار" بیانگر احساسات عمیق و دردهای عاشقانه است. شاعر از حال خود شکایت میکند و به وضعیت جسمی و روحیاش اشاره دارد. او از عشق به معشوق و اثرات آن بر روح و جسمش سخن میگوید و در عین حال به تقدیر و حالتی که آن را به دست آورده، اشاره میکند. حال دلش شبیه نالهای است که از یک ساز موسیقی میآید و نشاندهنده غم و شوق عمیق اوست. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که به صدای او گوش فرا دهد و او را در این درد و رنج یاری کند.
هوش مصنوعی: به هوش باش، زیرا که عمر انسان مانند بهار زودگذر است و زندگی ما در حال سپری شدن است. به دنبال لذتها و خوشیهای زودگذر نباش که عمر گرانبهایت به سرعت میگذرد.
هوش مصنوعی: ای جان و جهان! جان من را نجات بده و ای چشم جهان! به سخنانم گوش کن.
هوش مصنوعی: دل به زیباییها و شادیها رسیده است و در حالی که نظم و آرامش ندارد، با ظاهری خسته و بیمارگونه در برابر من قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دوست من دستش را بر سرم گذاشت و به من دلجویی کرد، چون غم عشق را احساس میکرد.
هوش مصنوعی: من از درد و بیماری خبری ندارم، بلکه علت بیتابی و گیجیام عشق است که به سراغم آمده.
هوش مصنوعی: این همه روش و راهی که پیش روی من است، هدفش تویی ای زیبایی که دل من را به تسخیر خود درآوردهای.
هوش مصنوعی: روح و جان من از ناله های عمیق مانند صدای تنبور پر شده است؛ حال دلم را بشنو که چگونه در آواز تار به گوش میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای زینهار خوار بدین روز گار
از یار خویشتن که خورد زینهار
یک دل همی چرند کنون آهوان
با شیر و با پلنگ بیک مرغزار
وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو
[...]
پند بدادمت من، ای پور، پار
چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟
غره مشو گر چه نیابد همی
بی تو نه بهرام و نه شاپور پار
پشت گرانبار تو اکنون شدهاست
[...]
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار
تا رخ گلنار تو رخشنده گشت
بر دل من ریخته گلنار نار
چشم تو خونخواره و هر جادویی
[...]
دولت مسعودی با روزگار
چون تن و جان گشت بهم سازگار
تاج همی گوید جاوید باد
شاه زمانه ملک روزگار
بخت همی گوید پاینده باد
[...]
وقت گل سوری، خیز ای نگار
بر گل سوری می سوری بیار
بر بط سغدی را گردن بگیر
زخمه زیر و بم او برگمار
زان می نوشین، که چو جانم بدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.