گنجور

 
مشتاق اصفهانی

فرید دهد مسیب که کوکب بختش

ز روشنی به رخ ماه‌طلعتان ماند

محیط فیض رسانی که خامه از دستم

ز وصف او به سحاب گهرفشان ماند

بنای همت او طرفه مرتفع قصریست

که پایه‌اش ز بلندی به آسمان ماند

به گاه ریزش ابر کفَش عجب باشد

به بحر قطره‌ای و گوهری به کان ماند

ببین به وسعت خلقش که دارد این صحرا

گشایشی که به صحرای لامکان ماند

پیاده‌ایست به صحرای همتش حاتم

که چون غبار به دنبال کاروان ماند

فکند طرح بنائی که طاق ایوانش

به طاق ابروی پیوسته بتان ماند

اگر کند سخن از وصف حوض خانه او

سزد که تا ابدش خامه ترزبان ماند

صفا چو آئینه هر خشتش آنقدر دارد

که در تحیر ازو عقل انس و جان ماند

ز بس رفیع بود پایه‌اش رود تا حشر

فلک ز حیرتش انگشت بر دهان ماند

سخن‌سرا که ز وصف صفای باغچه‌اش

ز بس به حیرت از آن تازه گلستان ماند

زبان او سزد ار باز ماند از گفتار

چو شق خامه که موئیش در میان ماند

ز لطف حق چو پذیرفت این بنا اتمام

که ساحتش به سر کوی گلرخان ماند

نوشت خامه مستاق بهر تاریخش

به دهر بانی این خانه جاودان ماند

 
 
 
خاقانی

دوات من ز برون جدول و درون دریاست

نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند

عمود صبح ندیدی سواد شام در او

دوات من به دو معنی بدان نشان ماند

رواست کو ید بیضای موسوی است دوات

[...]

سعدی

کدام باغ به دیدار دوستان ماند

کسی بهشت نگوید به بوستان ماند

درخت قامت سیمین‌برت مگر طوبی‌ست

که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند

گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد

[...]

صائب تبریزی

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

کدام تیر شنیدی که در کمان ماند

نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است

ز گلستان خس وخاری به باغبان ماند

بهشت بوته خاری است با کهنسالی

[...]

فیاض لاهیجی

که گفت غنچة خندان به آن دهان ماند!

چه تهمت است که گویند این به آن ماند!

دل مرا همه در چین زلف او دیدن

چراغ در شب تاریک کی نهان ماند!

مرا غریب وطن کرد و رو به باغ نهاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه