گنجور

 
صائب تبریزی

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

کدام تیر شنیدی که در کمان ماند

نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است

ز گلستان خس وخاری به باغبان ماند

بهشت بوته خاری است با کهنسالی

خوش است عالم اگر آدمی جوان ماند

ز زنگ آینه اش صیقلی نمی گردد

چو خضر هر که درین نشأه جاودان ماند

چنین که می پرد از حرص خاکیان را چشم

عجب اگر پرکاهی به کهکشان ماند

بود ز قافله عشق چرخ آبله پا

پیاده ای که به دنبال کاروان ماند

سخن رسد به خریدار چون غریب شود

که ماه مصر محال است در دکان ماند

چو می توان به خرابی زگنج شد معمور

کسی برای چه در قید خانمان ماند

مپوش چشم ز روی نکو که چون شبنم

به ما چراندن چشمی ز گلستان ماند

چنان مکن که سرحرف شکوه باز کند

زبان من که به شمشیر خونچکان ماند

یکی هزار شد از عیبجو بصیرت من

ز دزد دیده بازی به پاسبان ماند

مصوری که شبیه ترا کند تصویر

ز خامه اش سرانگشت در دهان ماند

ز تنگ گیری چرخ خسیس نزدیک است

که در گلوی هما صائب استخوان ماند

 
 
 
خاقانی

دوات من ز برون جدول و درون دریاست

نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند

عمود صبح ندیدی سواد شام در او

دوات من به دو معنی بدان نشان ماند

رواست کو ید بیضای موسوی است دوات

[...]

سعدی

کدام باغ به دیدار دوستان ماند

کسی بهشت نگوید به بوستان ماند

درخت قامت سیمین‌برت مگر طوبی‌ست

که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند

گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد

[...]

فیاض لاهیجی

که گفت غنچة خندان به آن دهان ماند!

چه تهمت است که گویند این به آن ماند!

دل مرا همه در چین زلف او دیدن

چراغ در شب تاریک کی نهان ماند!

مرا غریب وطن کرد و رو به باغ نهاد

[...]

مشتاق اصفهانی

فرید دهد مسیب که کوکب بختش

ز روشنی برخ ماه‌طلعتان ماند

محیط فیض رسانی که خامه از دستم

ز وصف او بسحاب گهرفشان ماند

بنای همت او طرفه مرتفع قصریست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه