گنجور

 
مشتاق اصفهانی

گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند

بلبل بباغ بهر چه فریاد میکند

ما را ز ما خرید و ملولیم ما که او

هر بنده که میخرد آزاد می‌کند

آنم به بی‌ستون محبت که ناخنم

در دست کار تیشه فرهاد میکند

روزی به دام افتد و از دیده‌اش رود

خونی که صید در دل صیاد میکند

رشگم بخون کشید دگر آن شه بتان

قتل که را اشاره بجلاد می‌کند

بیجرم چشم ساغر می نیست پر ز خون

این بس گناه او که دلی شاد میکند

باشد برنده‌تر دم صبح اجل ز تیغ

شمع سحر عبث گله از باد میکند

مشتاق در غمت نه کنون طالب فناست

عمریست در هلاک خود امداد میکند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند

عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند

گفتند غنچه را بدهان تو نسبت است

عمریست تا بدین دل خود شاد می کند

سنگین دل تو هست ز پولاد و نرگست

[...]

جهان ملک خاتون

هر دم که جان وصال تو را یاد می کند

از غصّه جهان دلم آزاد می کند

چشمت بریخت خون دل مردمان به زجر

آن شوخ دیده بین که چه بیداد می کند

سرو قدت چو بگذرد اندر میان باغ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
بابافغانی

می خورده خنده بر من ناشاد می کند

آن ترک مست بین که چه بیداد می کند

دارم چنان خیال که پندارم این زمان

دارد به دست جام و مرا یاد می کند

عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان

[...]

میلی

دل چون ز بی‌وفایی او یاد می‌کند

پیش خیال او گله بنیاد می‌کند

زان گونه گرم خواهش داد است از تو دل

کش داد می‌دهیّ و همان داد می‌کند

پیغام قتل کز تو رقیب آورد به من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از میلی
صائب تبریزی

هر بلبلی که زمزمه بنیاد می‌کند

اول مرا به برگ گلی یاد می‌کند

از درد رو متاب که یک قطره خون گرم

در دل هزار میکده ایجاد می‌کند

آهی که زیر لب شکند دردمند عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه