گنجور

 
جهان ملک خاتون

هر دم که جان وصال تو را یاد می کند

از غصّه جهان دلم آزاد می کند

چشمت بریخت خون دل مردمان به زجر

آن شوخ دیده بین که چه بیداد می کند

سرو قدت چو بگذرد اندر میان باغ

بالاش ناز با قد شمشاد می کند

در صبحدم به سوی گلستان گذار کن

بلبل ز گل شنو که چه فریاد می کند

مسکین دل ضعیف نحیفم به هر نفس

بر وعده وصال تو دل شاد می کند

هر بد که گوید از من دلخسته ام چه سود

مشنو تو زینهار که افساد می کند

بلبل ز بهر گل بکشد جور بر هزار

خسرو ببین چه ظلم به فرهاد می کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند

عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند

گفتند غنچه را بدهان تو نسبت است

عمریست تا بدین دل خود شاد می کند

سنگین دل تو هست ز پولاد و نرگست

[...]

جهان ملک خاتون

مسکین دلم ز درد تو فریاد می‌کند

از بس که روز هجر تو بیداد می‌کند

زین بیش غم مَنِهْ به دلِ خسته‌خاطرم

کز غم رقیب بیهده دل شاد می‌کند

گر بگذرد قدت چو سهی سرو در چمن

[...]

بابافغانی

می خورده خنده بر من ناشاد می کند

آن ترک مست بین که چه بیداد می کند

دارم چنان خیال که پندارم این زمان

دارد به دست جام و مرا یاد می کند

عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان

[...]

میلی

دل چون ز بی‌وفایی او یاد می‌کند

پیش خیال او گله بنیاد می‌کند

زان گونه گرم خواهش داد است از تو دل

کش داد می‌دهیّ و همان داد می‌کند

پیغام قتل کز تو رقیب آورد به من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از میلی
صائب تبریزی

هر بلبلی که زمزمه بنیاد می‌کند

اول مرا به برگ گلی یاد می‌کند

از درد رو متاب که یک قطره خون گرم

در دل هزار میکده ایجاد می‌کند

آهی که زیر لب شکند دردمند عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه