گنجور

 
محیط قمی

افکنده موی یارم، بس عقده‌ها به کارم

آشفته‌تر ز حالم، گردیده روزگارم

هرچند پار هم بود، دیوانگی شعارم

امسال شور مستی، افزون بود زپارم

مستم ولی نه از می، سرمست لعل یارم

باشد مدام مستی، زآن راح پر خمارم

بخشیده بی نیازی ، از خلق ، کردگارم

از دولت قناعت، سلطان روزگارم

مولی الکرام صادق، خواجه بزرگوارم

مدح محمد و آل، باشد «محیط» کارم

 
 
 
عطار

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

[...]

مولانا

من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم

نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم

من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم

[...]

ناصر بخارایی

جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم

جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم

در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب

باشد که از میانش، ممکن بود کنارم

صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل

[...]

جهان ملک خاتون

باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم

عمری بگو به سختی در هجر می گذارم

گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را

با او بگو که تا کی داری در انتظارم

فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت

[...]

جامی

تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته

در نکته های تازی با وی سخن ندارم

لیکن به گاه جولان میدان فارسی را

مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه