جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم
جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم
در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب
باشد که از میانش، ممکن بود کنارم
صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل
گر چه یکی نمایم، در قوّت هزارم
هر کس چو سرو با خود، دارد سری و برگی
من ترک سر بگفتم، چون برگ سر ندارم
نامم میان رندان، از سروری بر آید
گر در شرابخانه، روزی به سر بر آرم
دریا کشم که هر دم، کشتی به لب رسانم
با جام چون صراحی، من سر فرو نیارم
از بحر شعر ناصر، دُرها همیبرآرد
باشد مگر خوش آید، یک دُر به گوش یارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تنهایی و عشق اشاره دارد. شاعر میگوید که هیچکس جز او به او اهمیت نمیدهد و زندگیاش در غم و اندوه غرق شده است. او در بحر عشق به مرحلهای رسیده که جانش در حال بیرون آمدن است و فقط آرزوی نزدیکی به معشوقش را دارد. شاعر به زیبایی و قدرت عشق اشاره میکند و میگوید که اگرچه گلش تنها یک ظاهر دارد، و به نظر میرسد ضعیف است، اما در واقع قدرت و زیبایی بسیاری در آن نهفته است. همچنین، او به اینکه بیشتر از دیگران میخواهد به قدرت و زیباییاش بپردازد، اشاره میکند. در نهایت، شاعر امیدوار است که شعرش روزی مورد توجه یارش قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: تنها دل کسی در مورد من فکر نمیکند و هیچکس به جز چشم خود نمیتواند بر تاری و غبار زندگی من نظارتی داشته باشد.
هوش مصنوعی: در دریای عشق محبوب، جانم به لب رسیده است و این احساس وجود دارد که ممکن است او از کنارم دور شود.
هوش مصنوعی: این گل صد برگ دارد و من مانند بلبل، هر چند یک صدا دارم، اما در قدرت به اندازه هزار صدا هستم.
هوش مصنوعی: هر کسی مانند درخت سرو، با خود زیبایی و ظاهری دارد، اما من که مانند برگ درخت، سر و شکوهی ندارم، دیگر نمیتوانم سر خود را حفظ کنم و آن را ترک کردهام.
هوش مصنوعی: اگر روزی به میخانه بروم و در جمع رندان باشم، نامم به خاطر مقام و شرفی که دارم از روی سروری و بزرگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا هر لحظه کشتیها را به ساحل برسانم، اما حتی با وجود لیوانی که مانند صراحی است، هرگز سرم را پایین نمیآورم.
هوش مصنوعی: از دل شعر ناصر، چیزهای ارزشمندی بیرون میآید، اما به شرطی که یک دُر برای گوش معشوقم خوشایند باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
[...]
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم
مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم
من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم
[...]
باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم
عمری بگو به سختی در هجر می گذارم
گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را
با او بگو که تا کی داری در انتظارم
فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت
[...]
تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته
در نکته های تازی با وی سخن ندارم
لیکن به گاه جولان میدان فارسی را
مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم
جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم
در پرتو چراغی پروانه مینگارم
روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم
خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم
بیکس شهید عشقم خاک مرا بسوزید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.