امروز دلا از دوش، آشفتهترت بینم
جز مستی می در سر، شور دگرت بینم
هرچند بُدی هر روز، آشفته و دیوانه
امروز زهر روزه، دیوانه ترت بینم
گویا شده ای عاشق، ای که بدین گونه
خوناب جگر جاری، از چشم ترت بینم
تلخ است مذاق جان، ای نوش دهان دریاب
کز لعل روان پرور، کان شکرت بینم
قامت چو بر افرازی، سرو سیهت یابم
عارض چو بر افروزی، رخشان قمرت بینم
شد عمر و جزاینم نیست، در سر هوسی که این سر
افتاده بسان گوی، در رهگذرت بینم
ذرات وجود من، از وجد به رقص آید
ای مهر جهان آرا، گر یک نظرت بینم
چون غنچه گل بر تن، از شوق بدرم پوست
ای تنگ دهان هرگه، خود را به برت بینم
سوزم به حضور جمع، پروانه صفت از رشک
چون شمع به بزم غیر، گه جلوه گرت بینم
گردید گه پرواز، ای طایر جان همت
اندر قفس تن چند، به شکسته پرت بینم
زاسرار نهان سازم، یک باره خبردارت
مانند «محیط» از خویش، گر بی خبرت بینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.