گنجور

 
محیط قمی

چشمان تو امروز نموده است خرابم

آن گونه که مدهوش به فردای حسابم

هجران و وصال تو بود خلد و جحیمم

اندیشه خود جرم و خیال تو صوابم

با عدل تو حسن عمل نیست امیدم

با بخشش و فضلت نبود بیم عذابم

باز آی که دور از رخ و زل تو شب و روز

ماهی و سمندر شده در آتش و آبم

بر هرچه شوم ناظر و با هرکه مخاطب

کوی تو بود منظر و سوی تو خطابم

تا دل به خم زلف گره گیر تو بستم

بگسست زکف رشته ی آسایش و تابم

در خواب اگر جان جهان را نتوان دید

آمد رخ خوب تو چرا، دوش به خوابم

مستم زمی عشق علی، ساقی کوثر

زنهار مپندار که مدهوش شرابم

چون آب بقا یافته ام از کرم خضر

کی راه زدن، غول تواند به سرابم

بر معصیتم گر بکشد خواجه خط محو

شاید که شده منقبتش ثبت کتابم

با مدح «محیط» از کرم شاه ولایت

آسوده چو امروز، به فردای حسابم

بر باد روی ای تن خاکی که غبارت

گردیده پی دیدن جانانه حجابم