ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو
کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان
راحت جان خستگان یافتن وصال تو
دست تهی به درگهت آمدهام امیدوار
روی نهاده بر درت منتظر نوال تو
خود به دو چشم من شبی خواب گذر نمیکند
ورنه به خواب دیدمی، بو که شبی وصال تو
من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک
چیره بود به خون من دولت اتصال تو
تو به جمال شادمان، بیخبر از غمم دریغ!
من شده پایمال غم، از غم گوشمال تو
ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو
بسکه کشید ناز تو، مرد عراقی، ای دریغ!
چند کشد، تو خود بگو، خسته دلی دلال تو؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شیدایی نسبت به معشوق سخن میگوید و به توصیف زیباییها و جذبههای او میپردازد. نشان میدهد که دلش همیشه در انتظار وصال معشوق است و به رغم درد و رنج عشق، در غم او قانع است و حتی شاد به دلیل این عشق میباشد. او احساس ناامیدی و نیاز به زیبایی معشوق را بیان میکند و از ناز و ظرافت او سخن میگوید که دلهای بسیاری را خسته کرده است. شاعر به عشقش و ناتوانی در فراموش کردن او اشاره میکند و میخواهد به معشوق بگوید که چقدر این عشق برای او دشوار و پرچالش است.
هوش مصنوعی: ای دل و جان، عاشقان به زیبایی تو شیدهاند و کسانی که بدون عشق تو هستند، در آتش جلال و عظمت تو سوختهاند.
هوش مصنوعی: دل شکستگان همیشه آرزوی دیدن تو را دارند و خستگان در زندگی، آرامش را در وصال تو مییابند.
هوش مصنوعی: با دلی پر امید و دستی خالی به درگاه تو آمدهام و انتظار میکشم که نوازش و توجه تو به من برسد.
هوش مصنوعی: من به خواب نمیروم و خواب تو را نمیبینم، وگرنه اگر خواب میدیدم، حتماً شبی را که به تو رسیدم تجربه میکردم.
هوش مصنوعی: من از غم تو راضی هستم و از درد تو خوشحالم، چرا که ارتباط تو با من بر همه چیز غلبه دارد و برای من ارزشمند است.
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و شادیات بیخبر از درد و غمهای من هستی! در حالی که من تحت تأثیر غمهای تو، خودم را زیر بار درد پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: ناز و کرشمهات را بیش از حد ادامه نده، دوباره خوب بنگر که زیبایی تو سزاوار توجه و تمایل من است، و چشمانم همواره به تماشای جمال توست.
هوش مصنوعی: به خاطر ناز و عشوههای تو، مرد عراقی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است. افسوس که چقدر باید تحمل کند و خسته شود تا دل تو را به دست آورد. خودت بگو، آیا ارزشش را دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما
هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود
[...]
گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو
اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو
جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم
بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو
در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو
[...]
عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو
کوس و دهل نمیچخد بیشرف دوال تو
من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر
وه که خجل نمیشود میل من از ملال تو
ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان
[...]
رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو
بیخبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو
جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم
گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو
مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم
[...]
تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو
شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو
تا به دو هفته ماه اگر راست کند جمال تو
تیز نگاهش اوفتد هر شبی از کمال تو
از خطت ار چه کشته شد خلق بترس از خدا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.