گنجور

 
میرداماد

ای مه از رخ دور کن یک ره نقاب

تا عرق گردد ز خجلت آفتاب

بی وصالت زندگانیها تلف

بی جمالت عشق رانیها عذاب

دیده مارا از آن عارض شکیب

ممتنع چون صبر مستسقی ز آب

چون بدست آرد ترا این عنکبوت

از کجا شد صید عنقا از لعاب

خون مارا در خورد دستت نیست لیک

می توان کردن سر انگشتان خضاب

مرغ و ماهی را بود در شب سکون

من شب آسایش نمی بینم به خواب

دوست را یک ره در آرید از درم

تا بگویم هر دو عالم را جواب

گفتی از من بر نگردی گرچه رفت

جور عشقم بر تو بیرون از حساب

تو توانی عهدها آسان شکست

نیست اندر دین اشراق این کتاب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه