ای مه از رخ دور کن یک ره نقاب
تا عرق گردد ز خجلت آفتاب
بی وصالت زندگانیها تلف
بی جمالت عشق رانیها عذاب
دیده مارا از آن عارض شکیب
ممتنع چون صبر مستسقی ز آب
چون بدست آرد ترا این عنکبوت
از کجا شد صید عنقا از لعاب
خون مارا در خورد دستت نیست لیک
می توان کردن سر انگشتان خضاب
مرغ و ماهی را بود در شب سکون
من شب آسایش نمی بینم به خواب
دوست را یک ره در آرید از درم
تا بگویم هر دو عالم را جواب
گفتی از من بر نگردی گرچه رفت
جور عشقم بر تو بیرون از حساب
تو توانی عهدها آسان شکست
نیست اندر دین اشراق این کتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و longing (دلتنگی) است. شاعر از معشوق میخواهد که نقاب خود را کنار بگذارد تا آفتاب خجلت او را ببیند. زندگی بدون وصال معشوق را بیمعنا میداند و عشق بدون زیبایی معشوق را عذاب میشمرد. شاعر از صبر خود در برابر دوری معشوق میگوید و اشاره به تصوری از ایمان و دین دارد که در عشق واقعی نمیگنجد. او از معشوق میخواهد که با آمدن به نزد او، همه سوالات را جواب دهد و از دوری او ابراز خستگی میکند. در نهایت، بیوفایی و شکستن عهدها در عشق را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ای ماه، نقابت را برطرف کن تا نور خورشید به خاطر شرم از تو، به عرق بیفتد.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، زندگیها هدر میروند و بی زیباییات، عشقها مثل عذابی میمانند.
هوش مصنوعی: چشمان ما از زیبایی آن چهره همچون صبوری که نمیتواند از آب سیراب شود، لبریز از شوق و طاقتسوزی است.
هوش مصنوعی: وقتی که این عنکبوت تو را به دام بیندازد، چطور ممکن است که منقاری از لعاب به دست آورده باشد؟
هوش مصنوعی: خون ما در دستان تو نیست، اما میتوانی با نوک انگشتانت رنگ بگرفتی.
هوش مصنوعی: در دل شب آرامش، نمیتوانم خواب راحتی ببینم؛ حتی مرغ و ماهی هم در این سکوت زندگانی خود را دارند.
هوش مصنوعی: دوست را به خانهام دعوت کنید تا بتوانم به او پاسخ دهم که چه چیزی برای دو جهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: میگویی اگر من را ترک کنی، هرچند که تو را ترک کردم، اما محبت من به تو قابل محاسبه نیست.
هوش مصنوعی: تو میتوانی به راحتی میثاقها را بشکنی، اما در دین اشراق چنین چیزی ممکن نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
روشنییْ چشم مرا خوش خوش ببرد
روشنیش، ای روشنائییْ چشم باب
تاب و نور از روی من میبرد ماه
[...]
آفتاب از روی تو بر دست تاب
خود ازین رویست فخر آفتاب
در سحاب از جود تو آمد اثر
زان بود خیرات عالم در سحاب
زور و تاب خسروان سهم تو بود
[...]
من عجب دارم همی از شاعران
تا چرا گویند راد است آفتاب
گرد صحرا سال و مه گردد همی
تا کجا در یابد او یک قطره آب
برخورد آن آب و آنگه میدهد
[...]
کافران را داده مهلت در عقاب
نا فرستاده به عهد او عذاب
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.