گنجور

 
میلی

می دهد ساقی می نابی که می سوزد مرا

می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا

می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی

نخل قدش می خورد تابی که می سوزد مرا

تا ز من افسانه غم نشنود شبهای وصل

می شود از حیله در خوابی که می سوزد مرا

تا خجل از تنگدستی سازدم در بزم خویش

می نماید غیر، اسبابی که می سوزد مرا

باز چون میلی درین افسردگیها دیده ام

روی خورشید جهانتابی که می سوزد مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

آه کامشب دیده‌ام خوابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام جایی می نابی که می‌سوزد مرا

می‌تپد در خون دل بی‌صبر و یادم می‌دهد

هردم از گلگشت مهتابی که می‌سوزد مرا

صحبت گرمی که دارد سر گرانم همچو شمع

[...]

قدسی مشهدی

داده عشقم باده نابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام از جام خضر آبی که می‌سوزد مرا

شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبح‌دم

زد به تار چنگ مضرابی که می‌سوزد مرا

تازه عاشق گشته‌ام چشمم ز خون دل پر است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه