گنجور

 
میلی

رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را

تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را

در نیابم لذتی از همزبانیهای یار

بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را

آن پری از من گریزان است و من از انفعال

می کنم پنهان ز مردم جست وجوی خویش را

بس که ورزیدم به او بیگانگی، نزدیک شد

کآشنای خود کنم، بیگانه خوی خویش را

با وجود وصل، در دل حسرت دیدار ماند

بس که یار از ناز برمی تافت روی خویش را

عالمی شد همچو میلی آهوی سر در کمند

چون گشوده از هم کمند مشکبوی خویش را