رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را
تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را
در نیابم لذتی از همزبانیهای یار
بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را
آن پری از من گریزان است و من از انفعال
می کنم پنهان ز مردم جست وجوی خویش را
بس که ورزیدم به او بیگانگی، نزدیک شد
کآشنای خود کنم، بیگانه خوی خویش را
با وجود وصل، در دل حسرت دیدار ماند
بس که یار از ناز برمی تافت روی خویش را
عالمی شد همچو میلی آهوی سر در کمند
چون گشوده از هم کمند مشکبوی خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات دلتنگی و جدایی از معشوقهاش اشاره میکند. او به خانهاش میرود تا خود را به یاد معشوقهاش بیاندازد و با این کار به غریبهها میخواهد نشان دهد که در کجا زندگی میکند. او از همزبانی با یار لذتی نمیبرد، زیرا احساس میکند که گفتوگوهایش پراکنده و نامنظم است. همچنین، شاعر میبیند که معشوق از او دوری میکند و او در تلاش است تا خود را از میان جمع پنهان کند. با وجود اینکه با یار در پیوند است، دلش همچنان حسرت دیدار او را میکشد، زیرا یار به ناز و فریب خود ادامه میدهد. در نهایت، او اینگونه برمیگردد که مانند آهو در تنگنا قرار دارد، در حالی که میخواهد از رویش را ببیند.
هوش مصنوعی: رفت به سمت خانه تا چهرهاش را نشان دهد و راه محلهاش را به غریبهها معرفی کند.
هوش مصنوعی: از صحبتهای دلنشین یار لذتی نمیبرم، زیرا همواره در گفتوگوهای خودم پریشانی و آشفتگی را حس میکنم.
هوش مصنوعی: آن پری از من فاصله گرفته و من به خاطر ناتوانیام، تلاش خود را از چشم دیگران پنهان میکنم.
هوش مصنوعی: به اندازهای به بیگانگی و دوری از او پرداختم که حالا احساس میکنم میتوانم او را به عنوان یک دوست نزدیک در نظر بگیرم، در حالی که خودم را هم از خودم بیگانه کردهام.
هوش مصنوعی: با اینکه به معشوق وصال یافتهام، هنوز در دل حسرت دیدارش باقی ماندهام، زیرا او به حدی ناز میکند که چهرهاش را از من میپوشاند.
هوش مصنوعی: شخصی مانند آهویی که در دام گرفتار شده است، به حالتی دچار شده که نمیتواند آزادانه حرکت کند، اما وقتی دامش باز میشود، بوی خوش خود را نشان میدهد و این بوی خوش او را از دیگران متمایز میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر بدانی قیمت یک تار موی خویش را
کی دهی بر باد زلف مشکبوی خویش را
آمدی با روی از گل تازه تر دوشم به خواب
تازه کردی در دل من آرزوی خویش را
تا نگردد گل ز اشکم زین همه دل کز بتان
[...]
آرزومند توام، بنمای روی خویش را
ور نه، از جانم برون کن آرزوی خویش را
جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی
هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را
خوبرو را خوی بد لایق نباشد، جان من
[...]
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را
در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را
قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو
گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را
نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم
[...]
جلوه گر خواهی چو در آئینه روی خویش را
در ضمیر ما ببین روی نکوی خویش را
ظاهر و باطن نکویی را دریغ از ما مدار
گل دریغ از کس ندارد رنگ و بوی خویش را
عقده از زلف تو بگشود و بکار من ببست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.