شب که به بزم خویشتن، دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
بعد هزار ناخوشی، وقت نظاره چون شود
بخت بد من آورد، پیش نظر حجاب را
لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی
می کنم از تو هر زمان، پرسش این جواب را
دل به امید خنده ات، گر بنهد زیان کند
هر که شناخت خوی آن غمزه پر عتاب را
مانع بی قراریم، گر نشدی وصال تو
قدر نمی شناختم، لذت اضطراب را
میلی ازین فزون مخور می که مباد ناگهان
رهزن یاد او کنی، بیخودی شراب را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال خراب و ناامید خود صحبت میکند که در مجلس شبانه، مورد بیتوجهی و بیاعتنایی معشوقش قرار میگیرد. او با اشاره به اینکه معشوقش به بهانه خواب مجلس را ترک میکند، از غم و دلشکستگیاش سخن میگوید. شاعر به کنایه مینویسد که اگر چه دلش به امید لبخند معشوقش گرم است، اما این امید میتواند به او آسیب بزند. همچنین به اضطراب و بیتابی ناشی از عدم وصال معشوق اشاره میکند و از اینکه لذت بیقراری را نمیشناسد، نادم است. در انتها، بیتی نیز به خطرات یادآوری معشوق و دوری از نوشیدنیهای مدهوشکننده اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شب که به مهمانی خود مشغول بودم، وقتی دید که من در حالت مستی هستم، از جمع بیرون رفت و بهانهای برای خواب درست کرد.
هوش مصنوعی: بعد از هزار مشکل و ناراحتی، وقتی که وقت تماشا فرا میرسد، بخت بد من حجاب و مانعی را به چشمم میآورد.
هوش مصنوعی: تو به پرسش من جواب ندادی و من از روی بیخبری و تکرار، هر بار از تو سؤال میکنم.
هوش مصنوعی: دل با امید دیدن لبخند تو آرام میگیرد، اما هر کس که بداند چقدر این نیشخند تو با درد و عتاب همراه است، دچار زیان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر نتوانستم به وصالت برسم، مانع آرامش و سکون من بودی. در واقع، اگر به تو نمیرسیدم، هرگز نمیدانستم چقدر اضطراب و بیقراری لذتبخش است.
هوش مصنوعی: از نوشیدن بیش از حد شراب خودداری کن، زیرا ممکن است ناخواسته یاد او را در ذهنت به وجود آوردی و به حالتی بیخود و غافل بروی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را
بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را
ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد
بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را
مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین
[...]
وقت صبوح شد بیار آن خور مه نقاب را
از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق
در خوی خجلت افکند چشمه ی آفتاب را
وقت سحر که بلبله قهقهه برچمن زند
[...]
ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را
به که سپهر داردم ساغر آفتاب را
چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند
مست کشان کشان سوی خانه من خراب را
ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد
[...]
پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را
خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را
ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان
بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را
روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی
[...]
هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.