چنان شد همنشینم چشم مست فتنهبار تو
که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو
کجا می میکشیدی با حریفان دوش، کامروزم
خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو
کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمیدانی
که آرامی نمیدارد به یک جا بیقرار تو
چو بیرون آید از یک شرمساری این دل دشمن
کند بیتابیی تا بازگردم شرمسار تو
به خود صد وجه پیدا کردهام هر سرگرانی را
ز بس کز سادگیها بودهام امیدوار تو
به رغمت غیرپرور گر شود، خواری مکش میلی
که این فیالجمله یادی میدهد از اعتبار تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم را کرد صد پاره به سینه خار خار تو
مرا این گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو
تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی
مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو
سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان
[...]
چو بگذشت از غم دنیا بغفلت روزگار تو
در آن غفلت ببی کاری بشب شد روز کار تو
چو عمر تو بنزد تست بی قیمت، نمی دانی
که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو
چه روبه حیلها سازی ز بهر صید عوانی
[...]
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو
تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می دانی
که ما را چشم و دل چون می پرداز انتظار تو
غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.