گنجور

 
میلی

چنان شد همنشینم چشم مست فتنه‌بار تو

که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو

کجا می می‌کشیدی با حریفان دوش، کامروزم

خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو

کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمی‌دانی

که آرامی نمی‌دارد به یک جا بی‌قرار تو

چو بیرون آید از یک شرمساری این دل دشمن

کند بی‌تابیی تا بازگردم شرمسار تو

به خود صد وجه پیدا کرده‌ام هر سرگرانی را

ز بس کز سادگیها بوده‌ام امیدوار تو

به رغمت غیرپرور گر شود، خواری مکش میلی

که این فی‌الجمله یادی می‌دهد از اعتبار تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode