گنجور

 
میلی

سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد

گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد

چون شانه روبه‌رویش دیدم، ولی ندیدم

یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد

نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم

خالی نمی‌شود دل، گر تیره شب نباشد

از زندگی چه دارم، کز مرگ رو بتابم

گیرم که نیم‌جانی، دایم به لب نباشد

چون نرگس تو باشد، در بزم ناز ساقی

بی‌باده از حریفان، مستی عجب نباشد

در بزم وصل، میلی در گریه چند باشی

بنشین که جای ماتم، بزم طرب نباشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است

[...]

نظیری نیشابوری

گر تشنه بر سر خم میرم عجب نباشد

رحمی نمی نمایند تا جان به لب نباشد

با صد امید خواندند کز انتظار سوزند

چون در نمی گشایند کاش این طلب نباشد

صهبای راز دادند سرمست شوق کردند

[...]

عرفی

صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد

ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد

خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود

در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد

از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش

[...]

صائب تبریزی

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد

قصد گزند داری ماری که راست گردد

گرچرخ شد مساعد جای طرب نباشد

در پرده غیرت ما دندان به دل فشارد

[...]

مشتاق اصفهانی

زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد

کز پی شب غمت را روز طرب نباشد

سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد

گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد

غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه