میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد

گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد

چون شانه روبه‌رویش دیدم، ولی ندیدم

یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد

نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم

خالی نمی‌شود دل، گر تیره شب نباشد

از زندگی چه دارم، کز مرگ رو بتابم

گیرم که نیم‌جانی، دایم به لب نباشد

چون نرگس تو باشد، در بزم ناز ساقی

بی‌باده از حریفان، مستی عجب نباشد

در بزم وصل، میلی در گریه چند باشی

بنشین که جای ماتم، بزم طرب نباشد