گنجور

 
مشتاق اصفهانی

زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد

کز پی شب غمت را روز طرب نباشد

سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد

گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد

غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست

جائی که روز نبود آنجا که شب نباشد

درد طلب گرش هست طالب رسد بمطلوب

گو در ره تو ما را پای طلب نباشد

نخلی که کام تلخی شیرین نگردد از وی

حاصل چه زین که بارش غیر از رطب نباشد

بزم رقیب روشن دور از تو تیره اینجاست

جائی که نور و ظلمت از روز شب نباشد

در کشور محبت عشرت مجو که آنجا

ساز و نشاط نبود برگ و طرب نباشد

افکن بدوست مشتاق کارت که غیرتسلیم

از بنده پیش مولا شرط ادب نباشد

 
 
 
حافظ

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است

[...]

میلی

سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد

گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد

چون شانه روبه‌رویش دیدم، ولی ندیدم

یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد

نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم

[...]

نظیری نیشابوری

گر تشنه بر سر خم میرم عجب نباشد

رحمی نمی نمایند تا جان به لب نباشد

با صد امید خواندند کز انتظار سوزند

چون در نمی گشایند کاش این طلب نباشد

صهبای راز دادند سرمست شوق کردند

[...]

عرفی

صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد

ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد

خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود

در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد

از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش

[...]

صائب تبریزی

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد

قصد گزند داری ماری که راست گردد

گرچرخ شد مساعد جای طرب نباشد

در پرده غیرت ما دندان به دل فشارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه