کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند
یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند
آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق
اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند
چشمان کمندافکن صیاد وش تو
صیدی که ببینند، رمیدن نگذارند
ترکان دو چشم تو پی حسرت دلها
گویند سخنها و شنیدن نگذارند
خواهند که معلوم شود راز نهانم
اغیار، گرش نامه دریدن نگذارند
گر باد شود در طلب وصل تو میلی
اغیار به گرد تو رسیدن نگذارند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بنده آن روی که دیدن نگذارند
دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند
از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور
شربت بنماید و چشیدن نگذارند
چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی
[...]
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم
[...]
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان
چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند
هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا
[...]
گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند
این رسم قدیم است که در گلشن مقصود
[...]
خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند
پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند
غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است
آن راکه لب یار گزیدن نگذارند
بوسیدن کنج لب ساقی چه خیال است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.