ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
زلف تو چه امکان کشیدن که رقیبان
سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند
بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند و طپیدن نگذارند
دل شد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند
مگریز کمال از سر زلفش که درین دام
مرغی که در افتاد پریدن نگذارند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و حسرت شاعر برای نزدیکی به محبوبش است. شاعر از موانع و محدودیتهایی که بر سر راه عشقش وجود دارد صحبت میکند. او میگوید که حتی حسرت دیدن محبوب را هم از او میگیرند و هر خواستهای که دارد مانع آن میشوند. شاعر به زیباییهای محبوب اشاره میکند و این که رقبایش مانع او میشوند. همچنین به وضیعت خود اشاره میکند که دلش از عشق پاره پاره شده و نمیتواند به آرزوهایش برسد. در کل، شعر حسرت، ناامیدی و تمنای عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نمیدهند که ما گلی از زیبایی تو بچینیم، حالا چطور میشود به خیال چیدن با تو دیدار کرد؟
هوش مصنوعی: صد نوع نوشیدنی دلپذیر از لبان تو به سوی دلهای خسته و بینوا میآید، اما اجازه چشیدن آن را به آنها نمیدهند.
هوش مصنوعی: گفتم که بشنوم خبر خوبی از تو، اما گوشم آنقدر مشغول دشنامهای تو بود که نگذارند جز این را بشنوم.
هوش مصنوعی: چطور میتوان به زلفهای تو دست زد، وقتی که رقیبان حتی اجازه نمیدهند که کسی به تو نزدیک شود؟
هوش مصنوعی: بخشای آن پرندهای که خونش بهطور مکرر بر زمین ریخته میشود و اجازه نمیدهند که آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: دل من از تو به شدت آواره و پارهپاره شده است و وای بر من که این مردم به درد و رنج من اهمیت نمیدهند و فقط جست و خیز و هیاهو میکنند و آرام نمینشینند.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت موهای او فرار نکنید، چون در این دام، پرندهای که درگیر شده، نمیتواند پرواز کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بنده آن روی که دیدن نگذارند
دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند
از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور
شربت بنماید و چشیدن نگذارند
چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی
[...]
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان
چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند
هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا
[...]
کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند
یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند
آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق
اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند
چشمان کمندافکن صیاد وش تو
[...]
گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند
این رسم قدیم است که در گلشن مقصود
[...]
خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند
پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند
غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است
آن راکه لب یار گزیدن نگذارند
بوسیدن کنج لب ساقی چه خیال است
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.