گنجور

 
میلی

کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند

یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند

آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق

اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند

چشمان کمندافکن صیاد وش تو

صیدی که ببینند، رمیدن نگذارند

ترکان دو چشم تو پی حسرت دلها

گویند سخنها و شنیدن نگذارند

خواهند که معلوم شود راز نهانم

اغیار، گرش نامه دریدن نگذارند

گر باد شود در طلب وصل تو میلی

اغیار به گرد تو رسیدن نگذارند