میگذشت و ز حیا چهره برافروخته بود
ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود
چون کمانخانهٔ ابرو بگشاد از غمزه
چشم در دیدهٔ صاحبنظران دوخته بود
یار در جان من آن دم که همیزد آتش
سنگ و آهن دل او بود و دلم سوخته بود
جمله در آب مِی انداخت به یک دم ساقی
صبر من هر چه به ایام بیندوخته بود
نخریدند به یک جرعهٔ می از صوفی
در خرابات مغان زهد که بفروخته بود
جان چو پروانه فشاندیم بر آن شمع که او
مجلس ما چو رخ خویش برافروخته بود
صورتی دید در آئینهٔ رویش ناصر
که در آئینه چو طوطی سخن آموخته بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دلِ غمزدهای سوخته بود
رسم عاشقکُشی و شیوهٔ شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامتِ او دوخته بود
جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود میدانست
[...]
دوش میآمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا بازدل غمزده سوخته بود
آتشین تافته آل برافروخته بود
تا کجا شرب لحافی شب دی سوخته بود
اینکه دیدی که گس خان اتابک میسوخت
[...]
دوش ازان شعله که در جان من سوخته بود
چون گل آیینه روی تو برافروخته بود
بود حیرت سبب آن که دلم با همه شرم
بی حجابانه به روی تو نظر دوخته بود
یاد آن شب که دلم پیش تو میریخت برون
[...]
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود
چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم
رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود
در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
خوی دل آب و هوایش سوخته بود
پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن
بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود
رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.