گنجور

 
وفایی مهابادی

مستانه چو از میکده بیرون آید

خون دل عاشقان چو جیحون آید

در بزم دگر منت ساقی نکشم

آن مغ بچه تا با لب می گون آید

از باد وزان طره به رویش گویی

بر ملک خطا ز چین شبیخون آید

ای خسرو شیرین دهنان! رحمی کن

تا چند ز دیده اشک گلگون آید

اظهار گر دید وجود در عدم است

هر خنده که از لعل تو بیرون آید

از بس به قدت هلاک ابروی توام

خواهم که «الف» نویسم و «نون» آید

تسلیم غم تو مدعی را نرسد

این کار ز عاشقان مفتون آید

تیری که ز شست ناز لیلی بجهد

بگذار که بر دو چشم مجنون آید

گفتم: که «وفایی» صفت قد تو گوید

گفتا: برو این ز طبع موزون آید

 
 
 
عنصری

گفتم چشمم ز بس کزو خون آید

از لاله به رنگ و سرخی افزون آید

گفت آن‌همه خون نبد که بیرون آمد

کز رنگ رخم اشک تو گلگون آید

جمال‌الدین عبدالرزاق

زان غالیه دان کزاو دلم خون آید

چندین سخن نغز برون چون آید

کز تنگ دهانیش الف گاه سخن

چون دال دو تا گردد و بیرون آید

مجیرالدین بیلقانی

بلبل به سحر دو دیده پر خون آید

با ناله و نوحه دگرگون آید

گل از پس پرده بود چون گریه شنید

خندان خندان ز پرده بیرون آید

عطار

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

از پرده کجا تمام بیرون آید

یک قطره از آن بحر که ما میگوییم

از هژده هزار عالم افزون آید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه