گنجور

 
وفایی مهابادی

ای به یادت عاشقان را هر نفس

خلوت اندر خلوت اندر خلوت است

ای حدیثت کشتگان را هر زمان

شربت اندر شربت اندر شربت است

ای وصالت عاشقان را دم به دم

عشرت اندر عشرت اندر عشرت است

ای جمال ذو الجلالت لایزال

وحدت اندر وحدت اندر وحدت است

خون بهای یک نظر از روی تو

جنت اندر جنت اندر جنت است

یک نفس بی یاد رویت زندگی

حسرت اندر حسرت اندر حسرت است

یک زمان بر خاک کویت بندگی

قربت اندر قربت اندر قربت است

دردمندم «یا أنیس العاشقین»

تا به کی؟ جان مبتلای فرقت است!

مستمندم «یا جلسی العارفین»

تا به کی؟ دل در بلای هجرت است!

مستحق و مفلس و درمانده ام

«یا کریم أکرم» که وقت همت است

رو سیاه و عاصی و شرمنده ام

«یا رحیم ارحم» که روز رحمت است

گر «وفایی» را گنه بسیار شد

رحمت عامت محیط کثرت است