گنجور

 
ناصر بخارایی

کوی تو ای حور، ما را جنت است

دیدن روی تو ما را منت است

عاقبت روزی به کوی تو رسیم

مرغ را پر، آدمی را همت است

باده می نوشی تو،‌ من خون خورم

آن خورد هر کس که او را قسمت است

چون خیالت را شبی دیدم به خواب

گفتی از هجر تو بر ما رحمت است

گفت بیرون نه ز عشق ما قدم

گر ترا در دل امید راحت است

گفتمش بر صورتت دل بسته‌ام

گفت این معنی عجایب صورت است

ناصرا هر کس ندارد سوز عشق

داغ این سودا نشان دولت است