زلف مشکین بین که برعارض پریشان کرده است
روضهٔ اسلام را چون کافرستان کرده است
گه تکلم گه تبسم در لبش از دلبری
یک طبق شهد و شکر اندر نمکدان کرده است
سرو در گل مانده است از حسرت و گل غرق خون
سرو بالایم مگر رو در گلستان کرده است
هیچ وقتی با اسیران، دیلم کافر نکرد
آن چه با من غمزه ی آن نامسلمان کرده است
بس که نالید از رخت خون شد دلم در طره ات
از غم گل بین چه با خود، مرغ شب خوان کرده است
داغم از خال لبت، ای جان شیرینم لبت
زان همی نالم که هندو غارت جان کرده است
چهره و زلفت مرا تنها نه چون پروانه سوخت
ای بسا خون ها که این شمع شبستان کرده است
این چه غوغایی است کاندر عالم افتاده مگر:
چشم مستت رو به کوی می پرستان کرده است
گر «وفایی» جان فدای طاق ابروی تو کرد
کفر نبود بر هلال عید قربان کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بادهی صافم خلاص از آب حیوان کردهاست
فتوی پیر مغان کار من آسان کردهاست
بارها دل باز آوردم ز دام میفروش
تا نگه کردم دگر خود را پریشان کردهاست
ایکه میگویی «چرا جانی به جامی میدهی؟»
[...]
سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد
کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است
مهر گو هرگز متاب از روزن ویرانهام
دردی میخانهام خورشید رخشان کرده است
عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است
می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است
جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا
هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است
جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او
[...]
دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است
رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است
دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را
شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است
زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند
[...]
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است
تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است
جمع اگر از بستن لب شد دل من، دور نیست
خامشی بسیار ازین سی پاره قرآن کرده است
لنگر تسلیم پیدا کن که بحر حق شناس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.