گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وفایی مهابادی

ای فتنهٔ عالم به نگاه! این چه جمال است؟

کز وصف جمال تو زبانم همه لال است!

جانا دل من سوخت ز داغ لبت، آخر:

تا کی دل من تشنه ی این آب زلال است

بگذار که قربان شوم این شمع رخت را

در مذهب ما سوزش پروانه وصال است

ما را هوس وصل لب و زلف تو هیهات!

عمر خضر و آب بقا، فکر محال است!

این طلعت زیبای ترا مه نتوان گفت

کاین ثابت و آن سوخته ی برق زوال است

«شاید به دمم فاتحه ای عین کمال است

کس ماه ندیده است که در عین کمال است»

دور از تو چنان زار و نزار است «وفایی»

گویی که زمهجوری خورشید هلال است