بشکست چو زلف سیه مشک فشان را
بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را
در ابروت از عارش و مژگان به خیالم
یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را
زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست
خونین دل از این پیر و جوان پیر و جوان را
فریاد ازان چشم غزالانه که کردند
در سلسله ی زلف تو صد شیر ژیان را
تا چشم من غم زده سیراب جهان است
یک سرو نرسته است چو تو باغ جهان را
خون گشت دل و دیده ی من موی برآورد
از بس که به دل گریه کنم موی میان را
گفتم که کنم شکوه ز هجران تو، زلفت
در گردنم افتاد و فرو بست فغان را
بسی شمع رخت روز، شب خلوتیان است
یک روز بر افروز شب خلوتیان را
زین جام و سبو طی نشود تشنگی ما
ساقی به بغل گیر سبک رطل گران را
از کشمکش دهر تو آنستی «وفایی»
در چشم کشی خاک در پیر مغان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از غم و اندوه خود به خاطر جدایی از معشوق سخن میگوید. او به زیباییهای معشوق اشاره میکند و میگوید که زلف و ابروهای او باعث بلای دل و فتنهی دلها شده است. احساس درد و رنج او تا حدی است که دل و چشمش خون میشود و از فراق معشوق ناله میکند. شاعر در تجلیلی از معشوق، او را چون سروی در باغ میداند و در عین حال، از تنهایی و خشکی دل خود به خاطر دوریاش شکایت میکند. شعر در نهایت به هشدار دربارهی وفا و محبت معشوق و سرنوشت انسانی میپردازد که درگیر کشمکشهای زمانه است.
هوش مصنوعی: وقتی زلف سیاه و خوشبو کاملاً رها شد، دیگر زندگی و زیبایی، عطر و غنای آن نیز فروریخت.
هوش مصنوعی: در ابروهای تو، به خاطر زیبا یی و مژگان تو، هیچ چیز دیگری در خیال من نمیگنجد، نه محبت و نه زیبایی و نه عشق و نه قدرت عشق.
هوش مصنوعی: زلف تو باعث شر و آشفتگی در دلها شده و خط تو نیز زمانی که دلها را به درد میآورد، باعث خونریزی دلهای عاشقان میشود، چه پیر و چه جوان.
هوش مصنوعی: درد دل از آن چشمان زیبا و فریبنده است که به خاطر زلف زیبای تو، جان بیش از صد شیر غران را تحت تاثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من غمگین و نگران هستم، دنیا پر از درد و رنج است و در این میان، تو همچون درختی سرسبز و بینظیر در باغ زندگی به حساب میآیی.
هوش مصنوعی: دل و چشمان من به خاطر غم و اندوهی که در دل دارم، به شدت گریه کرده و به حالتی سرخ و پریشان درآمدهاند؛ به طوری که موی سرم از شدت احساسات پریشان شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از دوریات شکایت میکنم، اما زلفهای تو به دور گردنم پیچید و صدای نالهام را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از شمعها در روشنایی روز خاص تو خاموش هستند، اما تو یک روز برایشان نور بیفروز و شب تاریکیها را روشن کن.
هوش مصنوعی: ای ساقی، هرگز با این جام و سبو نتوانیم تشنگیامان را برطرف کنیم. مرا در آغوش بگیر و سنگینی این بار سنگین را فراموش کن.
هوش مصنوعی: از درگیریهای زمانه، تو فقط وفا میکنی و در چشم دیگران، خاکی که در دل پیر مغان است، را به تصویر میکشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز
تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟
[...]
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
آسان گذران کار جهان گذران را
زیرا که جهان خواند خردمند جهان را
پیراسته می دار به هر نیکی تن را
آراسته می خواه به هر پاکی جان را
میدان طمع جمله فرازست و نشیب است
[...]
نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را
ایام جوانی است زمین را و زمان را
هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک
چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا
گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ
[...]
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.