دل از بند من بیدل رها شد
نمیدانم کِه او دید و کجا شد
مگر کاو دانه خال بتی دید
از آن در دام زلفش مبتلا شد
هوای دلستانی داشت در سر
نمی دانم بعزم آن هوا شد
مگر بودش نهانی دلربایی
نهان از ما بر آن دلربا شد
صفایی داشت با خوبان مهوش
ازین جای مکدر زان صفا شد
صدای ارجعی آمد به گوشش
پی آن نغمه و بانگ و صدا شد
صلای خوان وصل یار بشنید
ببوی خوان وصلش زان صلا شد
ز جان و از جهان بیگانه گردید
که تا باجان و جانان آشنا شد
دمی خالی نمیباشد ز دلدار
از آن کز بهر آن خلوت سرا شد
ز حال مغربی دیگر نپرسید
از آن ساعت که از پیشش جدا شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا تا آن خداوند آشنا شد
دلم روشنتر از روشن هوا شد
چو شیرین از بَرِ خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد
کسی کو با تو اینجا آشنا شد
در آخر بی شکی مرد خدا شد
به هر درد و غمی دل مبتلا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد؟
برید از دوستان خود به یکبار
دریغا، حاجت دشمن روا شد
بگفتم عاشقان را ناسزایی
[...]
مرا جورت بسی دل میخراشد
مبادا دشمنی بد گفته باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.