می حدیثی از لب ساقی روایت می کند
باده از سرمستی چشمش حکایت میکند
از حدیث مستی چشمش دلم سرمست شد
قصهمستان مگر تا چون سرایت میکند
در بدایت داشت جانم مشتی از جام لبش
در نهایت زان سبب میل بدایت میکند
دست زلفش گشت در تاراج ملک جان دراز
این تطاول بین که در شهر ولایت میکند
شکر ها دارد دلم از لعل شکر بار او
گرچه از زلف پریشانش شکایت میکند
چشم مست دلنوازش بین که در مستی خویش
جانب دلرا رعایت تا چه غایت میکند
این کفایت بین که پیش خدمت جانان بصدق
هر که یکدل می بود جانان کفایت میکند
هر کسی دارن از بهر حمایت جانبی
مغربی را چشم سرمستش حمایت میکند
آنکس که نهان بود ز ما آمد و ما شد
وانکس که ز ما بود و شما ما و شما شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه
ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
هیچ صورتگر بصد سال از بدایع وزنگار
آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند
چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شد جای خاد
هرکه او را میل خاطر سوی ارزانی بود
او برنج و خواری ارزانی و ارزانی بود
من بچشم یار از آن خوارم که ارزان یافتست
چون ببینی خواری هرچیز ز ارزانی بود
بر جفای صد شبش ناید پشیمانی شبی
[...]
همچو خاک اندر درنگ و همچو آب اندر شتاب
همچو آتش در نهیب و همچو باد اندر نهاد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.