گنجور

 
شمس مغربی

چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد

بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

شیرین لب او تا که به گفتار درآمد

عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد

چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت

آمد به تماشای جهان جمله جهان شد

هر نقش که او خاست بر آن نقش برآمد

پوشید همان نقش و بدان نقش عیان شد

هم کثرت خود گشت درو واحد خود دید

هم عین همین آمد و هم عین همان شد

جائی همه اسم آمد و جایی همگی رسم

جائی همه جسم آمد و جائی همه جان شد

هم پرده برانداخت ز رخ کرد تجلّی

هم پرده خود گشت و پس پرده نهان شد

ای مغربی آن یار که بی نام و نشان بود

از پرده برون آمد و با نام و نشان شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

آباد نشد دل که خراب پسران شد

حسن پسران آفت صاحب نظران شد

بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج

آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد

افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟

[...]

سلمان ساوجی

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری

حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

باز آی که خون جگر از دیده روان شد

دریاب که جانم به جمالت نگران شد

دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد

از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد

قاسم انوار

آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد

روی تو سبب بود که آیینه نهان شد

از شرم رخت گشت نهان آینه، آری

چون حسن ترا دید که مشهور جهان شد

یک لمعه ز رخسار تو ناگاه درخشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه