گنجور

 
شمس مغربی

تا تو اندر مراتب عددی

گه دهی و گه هزار و گاه صدی

لب را قشر و قشر را لبی

جسم‌را روح و روح را جسدی

نیستی هیچ خالی از کثرت

تا درین معرض و درین صددی

گاه ابری و گاه بارانی

گاه بحری و گه برآن زبدی

بلبل نوبهار بستانی

گلرخ و ماه روی و سرو قدی

خوبی روی هر پریرویی

زیب و هر زلف و خط و خال و خدی

بحقیقت ترا جهان ولد است

گرچه او را ت این زمان ولدی

گرچه در اسم و نعت بسیاری

لیک در ذات واحد احدی

پیش از این بود مغربی ازلی

مدتی شد که گشته ابدی

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

سخت آشفته جمال خودی

ورچه نوعیست این زبیخردی

قصد جانم چرا کنی چندین

نه بدین شرط دل همی ستدی

با من این شکل میکنی یا خود

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

لب و دندان یار من نگرید

خوشی روزگار من نگرید

تیر دیدی که در کمان باشد

قامتش در کنار من نگرید

اختیار منست خوبی او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه