تو نگاره بلطافت همگی جان و دلی
گرچه ساکن شده در مملکت آب و گلی
تو مگر باغ بهشتی که چنین مطبوعی
تو مگر فصل بهاری که چنین معتدلی
یارب این گل زچه باغ است که رویش چو بدید گل
سوری رخ او زرد شده چون خجلی
چون نگار چکل خوب بخوبی تو نیست
نتوان گفت بخوبی چو نگار چکلی
بدل آن را طلبد دل که نباشد بدلش
جان بجوید دلت چونکه تو جانرا بدلی
کسل ایدوست مکن از سر کویت مارا
من چه کردم که من دلشده را در کسلی
ایدل از مسکن خود از چه بغربت رفتی
لیک باید وطن خویش ز خاطر مهلی
تو زمانی مگسل هیچ زما در دو جهان
سر پیوند که داری که ز ما در کسلی
مغربی دیده بدیدار تو دارد روشن
گرچه باور نکند فلسفی و معتزلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
نه خرد راست قصوری و نه دین را خللی
که دهم دل به غزالی و سرایم غزلی
دفتر علم و هنر ز آب قدح می شویم
مرشد عشق نفرمود جز اینم عملی
دعوی نقص مرا حاجت برهان نبود
[...]
شاعر و شعر شناسان، قلمم را به زبان
رفته ابطای حقی گاه و گه ابطای یلی؟
گاه در طول کند صف شکنی، گاه به عرض
ذوالفقار کف خصم افکن کرار علی
گر گذارد قدمی سوی چپ و راست، سزاست
[...]
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست، ولی
ز پی کینه دیرینه این بد عملی
حالیا وقت تلافی شده از آل علی
این که در گردن دارد کروات و فکلی
قامتش هست چو سروی و رخش همچو گلی
دست چون دسته طنبور و شکم چون دهلی
در اروپاست بزرگی و در اینجا رجلی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.