گنجور

 
حزین لاهیجی

شاعر و شعر شناسان، قلمم را به زبان

رفته ابطای حقی گاه و گه ابطای یلی؟

گاه در طول کند صف شکنی، گاه به عرض

ذوالفقار کف خصم افکن کرار علی

گر گذارد قدمی سوی چپ و راست، سزاست

از تهمتن نبود عیب، به میدان یلی

زلف لیلی ست سوادم، چه پریشان، چه به خم

توبه پرداز به آرایش زلف عملی

نکته گر لاغر و گر فربه، از آن هیچ نکاست

مصحفم گاه بود رحلی و گاهی بغلی

وقفه یک جا نکند خامهٔ نورافشانم

مهر، گاهی اسدی باشد و گاهی حملی

کرده بر دایره ام حلقه به گوش خط یار

رشک خورشید بود نقطهام از بی بدلی

نقش کلکم که بود روشنی چشم خرد

کرده، در دیدهٔ بی نور حسودان، سَبَلی

یابی از خامهٔ من، خضر صفت عمر ابد

بینی از نامه ی من پرتو فیض ازلی

می کند فرق، دماغی که بود بوی شناس

عنبری از من و زین گَندَه دهانان بَصَلی