نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش
آراستش بزیور حسن و جمال خویش
آورد در وجود برای سجود خود
آن نقش که داشت بتم در خیال خویش
آئینه بساخت ز مجموع کاینات
در وی بدید حسن جمال و جلال خویش
یک دفتر از مکارم اخلاق جمع کرد
مجموعه بساخت ز حسن خصال خویش
کس در جهان نداشت از احوال او خبر
آگاه کرو جمله جهانرا ز حال خویش
طوطی مثال خویش چو بیند در آینه
آید هر آینه بسخن با مثال خویش
پرسید یک سخن چو کسی غیر او نبود
هم خویشتن بگفت جواب سوال خویش
با مغربی حکایت خود سربسر بگفت
در مغربی چو دید مجال مقال خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و کمال خویش اشاره میکند و میگوید که دلبرش را به گونهای آراسته که شبیه به صفات خودش است. او از وجود این دلبر برای عبادت و سجود استفاده میکند و جهانی را همچون یک آینه میسازد که در آن زیبایی و جلال خود را میبیند. شاعر همچنین از ویژگیهای اخلاقی و فضائل خویش سخن میگوید که آنها را در قالب یک مجموعه جمعآوری کرده است. او میگوید کسی در دنیا از او خبر ندارد و خودش به تنهایی دربارهاش سخن میگوید، همچون طوطیای که خود را در آینه میبیند و از صفات خویش صحبت میکند. در نهایت، او به شرایطی اشاره میکند که در آن میتواند به بیان حکایتهای خود بپردازد.
هوش مصنوعی: دلبر من نقشی زیبا برای خود خلق کرده است و این نقش را با زیبایی و جذابیت خویش زینت بخشیده است.
هوش مصنوعی: او در وجود خود شکلی را قرار داد که برای نماز و عبادت به کار میرود، همان شکلی که در خیال خود از بت داشت.
هوش مصنوعی: آئینهای ساخته شد که در آن، زیبایی و شکوه خودش را از همه موجودات مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: شخصی از ویژگیهای نیکوی اخلاقی خود یک کتاب تهیه کرده و مجموعهای از خوبیها و فضیلتهایش را گردآوری کرده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا از وضعیت او خبر نداشت، او خودش هم همه جهان را از حال و احوال خویش بیخبر گذاشت.
هوش مصنوعی: زمانی که طوطی تصویر خود را در آینه میبیند، هر بار که به آن نگاه میکند، به گفتگو و سخن گفتن با تصویر خود میپردازد.
هوش مصنوعی: یک نفر سوالی را پرسید و چون کسی جز او wasn't هناك، خودش پاسخ خود را داد.
هوش مصنوعی: در غرب، داستان خود را به طور کامل بیان کرد، زیرا هنگامی که فرصت مناسب را دید، سخنانش را آغاز کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش
من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟
زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش
آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش
[...]
بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد
بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود
دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر
[...]
گر بنگری در آینه عکس جمال خویش
عاشق شوی هر آینه بر زلف و خال خویش
نشناخت عقل ناقص ما حسن کاملت
هم خود شناختی به حقیقت کمال خویش
آنها که گفتهاند به وصلت رسیدهایم
[...]
دادی ز لطف خوی مرا با وصال خویش
وانگه نهفتی از نظر من جمال خویش
شکر خدا که می نتوانی که یک نفس
پیوند خاطرم ببری از خیال خویش
بیرون خرام مست و سرانداز هر طرف
[...]
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش
آهی کشم که آینه گردد ز حال خویش
مرغ شکسته بالم و در وادی امید
پیدا بود که چند توان شد ببال خویش
لاف کمال پیش سگان تو چون زنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.