گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش

نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش

کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی

که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش

ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم

که در چشمم نمییابد بغیر از چشم جادویش

فروغ نور رخسارش مرا شد رهنمون ورنه

کجا پی بردمی سویش ز تاریکی گیسویش

از آن در ابروی خوبان نظر پیوسته میدارم

که در ابروی هر به رو نمیبینم جز ابرویش

بیاض روی دلجویش بصر را نور افزاید

سویدا میکند روشن سواد خال هندویش

درختان جمله در رقصند و در وجدند و در حالت

مگر باد صبا بویی به بستان برد از بویش

به پیش مغربی هر ذرّه ای زان مغربی باشد

که از هر ذرّه خورشیدی نماید پرتو رویش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش

معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بدخویش

گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی

زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش

گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی

[...]

ناصر بخارایی

از آن چون شمع می‌سوزد دلم در شام گیسویش

که جان‌ها سجده می‌آرند در محراب ابرویش

سواد خال او دارم به جای نور در دیده

مباد از چشم من خالی، خیال خال هندویش

صبا می‌برد با ضعفی قوی پیغام ما امشب

[...]

اهلی شیرازی

نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش

بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش

چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم

که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش

پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن

[...]

فضولی

بکویش می روم بهر تماشای مه رویش

تماشاییست از رسواییم امروز در کویش

ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو

مگر سویم بتندی ننگرد تا بنگرم سویش

چه حاجت با رقیبان دگر در منع من او را

[...]

محتشم کاشانی

مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش

که شمشیر و کفن در گردن اینک می‌روم سویش

هلال‌آسا اگر ساید سرم بر آسمان شاید

که باز از سر گرفتم سجدهٔ محراب ابرویش

ز بس کز انفعالم مانده سر در پیش چون نرگس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه