کوته نمی شود سخن ما به گفتگو
هرشب دو زلف یار شماریم مو بمو
یک ذره سایه نیست در آفاق دیده ام
جائیکه هست ماه به خورشید روبرو
سودای زلف آن گل سیراب سرو قد
مانند غنچه در دل ما هست تو بتو
تا سر نهد بپای جوانان گلعذار
اشکم رود زدیده بهر باغ جوبجو
از بهر یک شمامه ی زلفین عنبرین
چون باد صبح در بدر افتیم و کوبکو
گفتم گذشتم از طلب وصل دلبرا
آمد ندا که حضرت ما را بجو بجو
بگریستم ز درد که جانم بلب رسید
خندید لعل یار که کوهی بگو بگو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیبایی یار میپردازد و حال و احساس شاعر را در مواجهه با معشوقش توصیف میکند. شاعر از زلف و چهره یار سخن میگوید و میگوید که عشق او برایش چقدر عمیق و پرمعناست. او در اشعارش به درد و رنجی که از دوری و جدایی احساس میکند اشاره میکند و به یاد معشوقش دچار حسرت و اندوه میشود. در نهایت، با وجود این درد و جدایی، زیبایی و خنده یار را همچنان ستایش میکند و به عشق و محبت او وفادار میماند.
هوش مصنوعی: سخن ما هر شب تمام نمیشود، ما هر بار مو به مو مانند زلف یار را میشماریم.
هوش مصنوعی: هیچ جا را در جهان ندیدهام که ماه در مقابل خورشید قرار گرفته باشد و سایهای وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: آرزو و عشق به زلف آن گل، مانند سرو بلندی که به زیبایی غنچه در دل ما جا دارد، به شدت در وجود ما احساس میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که سر بر پاهای جوانان زیبا میگذارم، اشکم مانند جویباری از چشمانم سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: برای خاطر یک دلبر با دو دسته مو که عطرش مانند عنبر است، مانند نسیم صبح در عشقش به شدت مجذوب و دلباخته شدهایم و در حال ناله و فریاد هستیم.
هوش مصنوعی: گفتم که دیگر از خواستن وصال محبوبم عبور کردهام، اما صدایی به من رسید که میگفت: ما را پیدا کن و به دنبال ما باش.
هوش مصنوعی: از شدت درد، اشک ریختم و جانم به لب رسید. اما یار با لبخندش گفت که این موضوع چقدر بیاهمیت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کس که گشت ایران ویران بدست او
بسپرد جان بدولت بر شهریار نو
همچون فراسیاب کهن بود جان بداد
بر شهریار پور سیاوش بنار تو
آید چنو سوار دگر بر زمین اگر
[...]
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجرهٔ من و گویی که گَل برو
تو ماه تُرکی و من اگر تُرک نیستم
دانم من این قدر که به تُرکی است آب سو
آب حیات تو گر ازین بنده تیره شد
[...]
ماییم و نیم جان و جهانی و نیمجو
جان از برایِ می که ستاند زما گرو
ای یار اگر نداری طاقت گریز کن
چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو
میدانِ عشق و معرکۀ عشق و زخمِ عشق
[...]
عشق نوست و یار نوست و بهار نو
زان روی خوب روز نو و روزگار نو
چون در نیاید از در من نوبهار من
زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو
در نوبهار چون تو نهای در چمن مرا
[...]
هستم بجستجوی تو پوینده کو بکو
باشد که با توأم فتد از دست روبرو
عشقت درید پیرهن صبر من چنانک
نتوان بدست عقل توان کردنش رفو
گر بگذری بشهر ز غوغای عاشقان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.