گنجور

 
ابن یمین

هستم بجستجوی تو پوینده کو بکو

باشد که با توأم فتد از دست روبرو

عشقت درید پیرهن صبر من چنانک

نتوان بدست عقل توان کردنش رفو

گر بگذری بشهر ز غوغای عاشقان

سیلاب خون روان شود اندر چهار سو

من از تو دور و با تو رقیبست همنشین

هست این ز روزگار که بادا برو تفو

ز آبحیات خضر خطت بهره میبرد

من جان همی دهم چو سکندر در آرزو

گفتم تنم فدای میان تو گشت گفت

دیریست تا بدیده ام اینکار مو بمو

ایزد گناه ابن یمین را جو عذر او

روشن ز روی تست کند بی‌گمان عفو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

آن کس که گشت ایران ویران بدست او

بسپرد جان بدولت بر شهریار نو

همچون فراسیاب کهن بود جان بداد

بر شهریار پور سیاوش بنار تو

آید چنو سوار دگر بر زمین اگر

[...]

مولانا

ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو

آیی به حجرهٔ من و گویی که گَل برو

تو ماه تُرکی و من اگر تُرک نیستم

دانم من این قدر که به تُرکی است آب سو

آب حیات تو گر ازین بنده تیره شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ماییم و نیم جان و جهانی و نیم‌جو

جان از برایِ می که ستاند زما گرو

ای یار اگر نداری طاقت گریز کن

چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو

میدانِ عشق و معرکۀ عشق و زخم‌ِ عشق

[...]

امیرخسرو دهلوی

عشق نوست و یار نوست و بهار نو

زان روی خوب روز نو و روزگار نو

چون در نیاید از در من نوبهار من

زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو

در نوبهار چون تو نه‌ای در چمن مرا

[...]

حافظ

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو

از ماه ابروان منت شرم باد رو

عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست

غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو

مَفروش عطرِ عقل، به هِندوی زلفِ ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه