گنجور

 
کوهی

بیا ای دوست دیداری از این سو

معزز کن شبی رخسار از این سو

وگرنه با نسیم صبح بفرست

رموی زلف خود یکتا از این سو

بگوشت می رسد هر صبح و شامی

فغان و ناله های زار از این سو

برای دفع مخموری صبحها

روان کن باده ی ابرار از این سو

گره دارد دلم از گریه بگشای

بخنده لعل شکربار از این سو

ز گلزار جمال خود نسیمی

بیاد صبحدم بگذار از این سو

چو بلبل بیقرارم هر سحرگاه

فکن برگی از آن گلزار از این سو

ایا ای دلبر عیار شب رو

بیا بر کوری اغیار از این سو

روا نبود که تنها می خوری می

بده یک ساغر خمار از این سو

قدح بر کف بکوهی گفت ساقی

بیا از جانب کهسار از این سو

 
sunny dark_mode