گنجور

 
کوهی

روحم از عالم امر است و تن از عالم حق

جان ز لاهوت بود جسم ز ناسوت الحق

نکند درک حدیث من مجنون عاقل

زانکه باشد سخن سر معانی مطلق

جان چو نوح است ز طوفان بدن گریه کنان

هست در بحر حقیقت دل پرخون زورق

همه ذرات چو منصور اناالحق گویند

گرچه حلاج تو از گوش برآری زیبق

چون ترا معرفت علم نظر کشف نشد

ماند در علم نظر عقل تو جاهل احمق

در طریق نبوی سر حقیقت دریاب

نیست جز شرع نبی خانه دل را رونق

حکمت حضرت حق بین که جهانرا یکسر

کرد قایم به قضا منشی جانشان به نسق

باش در بحر وصال ازلی و ابدی

همچو کوهی ز وجود دو جهان مستغرق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode