گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا گل روی تو از شرم که شد غرق عرق

که گل از شرم تو در آب فروشسته ورق

قامت معتدل وچهره گلناری تو

بزده از سرو و گل کشمر کابل رونق

برد با دست بلورین چو بلب جام شراب

کرد در بزم عیان در دل شب صبح و شفق

خط تو خضر و لبت چشمه آب حیوان

چهره ات بدر دجی طره تو ذات غسق

مات در عرضه حسنت شه انجم ای رخ

وقت پیل افکنی تست نرانی بیدق

مانده در تیه غمت موسی عمران حیران

نوح در ورطه عشق تو شکسته زورق

حیرتم از تو ندانم که کدامی ای عشق

که وجود دو جهان شد زوجودت مشتق

دل سودائی و در عشق شکیبا حاشا

صبر بر آتش سوزنده ندارد زیبق

نفس کشت و همه لیلی شد از آن رو مجنون

در صف عشق زعشاق گرو برد و سبق

پرچم زلف تو زد بر سر خورشید علم

شاید ار بر سر افلاک بکوبی بیرق

شیر حقی تو و دست ازل و خازن سر

گوید آشفته مدیحت بودش تا که رمق

 
 
 
حافظ

مجد دین سروَر و سلطان قضات اسماعیل

که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق

ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف

که برون رفت از این خانهٔ بی‌نظم و نسق

کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه

[...]

کوهی

روحم از عالم امر است و تن از عالم حق

جان ز لاهوت بود جسم ز ناسوت الحق

نکند درک حدیث من مجنون عاقل

زانکه باشد سخن سر معانی مطلق

جان چو نوح است ز طوفان بدن گریه کنان

[...]

فضولی

باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق

کشور عشق بتیغ مژه ات یافت نسق

سالک راه ترا خون جگر زاد سفر

مصحف روی ترا پیر خرد طفل سبق

صفت حسن تو در صفحه ایام نیافت

[...]

سیدای نسفی

سیدا گشت چو طوطی به ثنایت ناطق

این تهیدست به درگاه تو نبود لایق

دید در کوی تو آن ماه و به صبح صادق

گفت جامی که تو دیوانه شدی ما عاشق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه