گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا گل روی تو از شرم که شد غرق عرق

که گل از شرم تو در آب فروشسته ورق

قامت معتدل وچهره گلناری تو

بزده از سرو و گل کشمر کابل رونق

برد با دست بلورین چو بلب جام شراب

کرد در بزم عیان در دل شب صبح و شفق

خط تو خضر و لبت چشمه آب حیوان

چهره ات بدر دجی طره تو ذات غسق

مات در عرضه حسنت شه انجم ای رخ

وقت پیل افکنی تست نرانی بیدق

مانده در تیه غمت موسی عمران حیران

نوح در ورطه عشق تو شکسته زورق

حیرتم از تو ندانم که کدامی ای عشق

که وجود دو جهان شد زوجودت مشتق

دل سودائی و در عشق شکیبا حاشا

صبر بر آتش سوزنده ندارد زیبق

نفس کشت و همه لیلی شد از آن رو مجنون

در صف عشق زعشاق گرو برد و سبق

پرچم زلف تو زد بر سر خورشید علم

شاید ار بر سر افلاک بکوبی بیرق

شیر حقی تو و دست ازل و خازن سر

گوید آشفته مدیحت بودش تا که رمق