گنجور

 
کوهی

صبح صادق حجاب صانع شد

زلف بر روی یار مانع شد

شرح زلف و رخش بدانستم

دل درویش کان جامع شد

به مسمی کجا رسد هرگز

هر که از وی باسم قانع شد

در دل آفتاب و ماه نگر

لمعه ای زان جمال لامع شد

هم ز جان بشنود اناالحق را

دل که بگشاد گوش سامع شد

گفت قل یا عبادی آن حضرت

وصل او را دو کون طامع شد

دید کوهی حقیقت دل را

شرع را چون بجان مطامع شد

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

مه ز برج شرف چو طالع شد

جامع صورتین واقع شد

چون جمالش در آینه بنمود

نام آئینه کون جامع شد

این عجب بین که واضع اشیاء

[...]

نورعلیشاه

ماه رویش بجام ساطع شد

یا که مهری زیاده طالع شد

هر نفس لمعه ز رخسارش

عاشقان را بدیده لامع شد

هر سخن کز لبش فرود آمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه