گنجور

 
کوهی

آن جام جهان جهان نماید

خورشید صفت عیان نماید

از غایت شدت ظهور او

از دیده ما نهان نماید

دیدم بهزار صورتش من

در کسوت این و آن نماید

هر لحظه برآید او به شکلی

گه پیر و گهی جوان نماید

در باغ پریر دیدم او را

سرو گل و ارغوان نماید

جان را ببرد به قاب قوسین

ابروی کجش کمان نماید

هر لحظه بچشم پاک انسان

از روی مه بتان نماید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

عشق ار به تو رخ عیان نماید

در آینهٔ جهان نماید

این آینه چهرهٔ حقیقت

هر دم به تو رایگان نماید

یک دایره فرض کن جهان را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جسمی دارم که جان نماید

جانی است که آن روان نماید

عالم چو ظهور نور اسماست

هر نام از او نشان نماید

عینی است که صدهزار صورت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه