گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مه ز برج شرف چو طالع شد

جامع صورتین واقع شد

چون جمالش در آینه بنمود

نام آئینه کون جامع شد

این عجب بین که واضع اشیاء

هم به موضوع خویش واقع شد

هر که بی جام می دمی دم زد

حیف از آن دم زدن که ضایع شد

همت ما محیط می جوید

مکنش عیب اگرچه طالع شد

یار ما نیست آنکه چون زاهد

به خیالی ز دوست قانع شد

نعمت الله چو در سخن آمد

روح قدسی رسید و سامع شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کوهی

صبح صادق حجاب صانع شد

زلف بر روی یار مانع شد

شرح زلف و رخش بدانستم

دل درویش کان جامع شد

به مسمی کجا رسد هرگز

[...]

نورعلیشاه

ماه رویش بجام ساطع شد

یا که مهری زیاده طالع شد

هر نفس لمعه ز رخسارش

عاشقان را بدیده لامع شد

هر سخن کز لبش فرود آمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه